كتيبه زخم
كتيبه زخم
تو را مثل آيينه اي در برابر
تو رفتي و دستان من مانده بي گل
تو رفتي و چشمان من مانده بر در
ز داغ غمت آهم از دل برآمد
كه دل ماند و خاكستري از كبوتر
اگر از قفس روح پاك تو پر زد
و رفتي به عرش خداوند اكبر
و اين شانه ماند و عزاي امانت
و ديدار ما گرچه تا روز محشر
نشستي چو مضمون ميان شقايق
كشيدي مگر جامي از حوض كوثر
مگر راه پرواز تو راه شيريست
كه در اين گلو بغض من گشته خنجر
تو رفتي و ماندي به ياد هويزه
«حميدي و شاهيد» و سيمرغ پرپر
سر و دم يكي قصه هاي حماسي
به عشق تو و «احمدي» آن دلاور
مرا يار و همرزم بوديد هر دو
چه در خط آتش چه در خط سنگر
به اوج فلك تا ثريا پريديد
ز آغوش سنگر، فراسوي اختر
هميشه غزل هاي من ناتمام است
و مي گويم اين را به شعرم مكرر
مهمان خدا(2)
رمضان آمد و آن ناصر قدياني نيست
پاسگاه دل بي زيد چراغاني نيست
مرد دريا دل اين خاك سرشكم خشكيد
دل ديوانه من مثل تو طوفاني نيست
به حقيقت چو رسيد از همه دنيا بگذشت
به مقامي كه نشانش قدمي فاني نيست
جرئت عشق و شجاعت همه رفتارش بود
رقص مستانه او جنس پريشاني نيست
توسن روح كمالش كه سعادت مي جست
پرسشي داشت در آفاق كه پاياني نيست
نُقل تركش به سر و روي من خسته بريز
مگر امشب شب خمپاره و مهماني نيست
خاكريز سر من بخت بلندي دارد
خط خون مانده و سربند به پيشاني نيست
امواج درد
بر شانه هاي طاقچه گردي نشسته است
آيينه از هجوم مصيبت شكسته است
ديگر هواي يك غزل عاشقانه نيست
اينجا كه صبر زخمي و لبخند خسته است
در زير بارهاي مصيبت نگاه كن
يك روزه پشت عاطفه ها پينه بسته است
فرياد ها ز جهان خسته مي شوند
امواج درد بند صدا را گسسته است
در امتداد افق شور زندگي
انگار يك نفر از مرگ رسته است
كتيبه زخم
اي سر كه به هر منزل در رهگذرم باشي
هر چند ز من دوري تو همسفرم باشي
خورشيد جهانتابي بر نيزه و مهتابي
تو يوسف زهرايي نور بصرم باشي
اي روح مسيحايي اي جان اهورايي
روز از تو تماشايي، شب ها قمرم باشي
هر شور برانگيزم با ياد تو آميزم
تيغ سخن شعرم رمز ظفرم باشي
هر چند نديدم من جز حكمت و زيبايي
از كرب و بلا تا شام تو جلوه گرم باشي
گفتم كه نريزم اشك بر پاي شقايق ها
اما چه كنم با دل در چشم ترم باشي
خون رنگي افلاكي پرواز تن خاكي
در سير الي الهي تو بال و پرم باشي
سر مي زنم از هجرت بر محمل خونينت
بادا كه در اين غربت بالاي سرم باشي
با صوت دل انگيزت آرام دل من باش
با خواندن قرآنت پيغامبرم باشي
دريايي و عطشاني، عطشاني و جوشاني
در عالم ايمانم بحري و برم باشي
آئينه اشراقي همواره به هر دوران
حق از تو شكوفا شد تا در نظرم باشي
هاله ي نور
كي مي شود دوباره به جبهه سفر كنيم
آن خاك هاي شسته به خون را نظر كنيم
در لحظه هاي جذبه سبكبال و بي ريا
از خاك جبهه تا به افق ها گذر كنيم
در جستجوي ثبت همه مختصات عشق
با هاله هاي نور تو شرح ظفر كنيم
تنها به كنج سنگري از كيسه هاي خاك
«امن يجيب» خوانده و حالي دگر كنيم
آلاله هاي سوخته جان شلمچه را
با اشك هاي ديده خود شعله ور كنيم
آوخ هنوز فاصله داريم تا به عشق
اي دل بكوش فاصله را مختصر كنيم
دلواپسي هاي چزابه
به خون شهيدان وضو مي كنم
به جان با خدا گفتگو مي كنم
به جبهه به سنگر به هر خاكريز
نشان تو را جست و جو مي كنم
به تار قصيده و به پود غزل
دل زخمي ام را رفو مي كنم
هوا تو پيچيده در خاطرم
كه امشب تو را آرزو مي كنم
به ياد شما شاهدان شهيد
هميشه به چزابه رو مي كنم
بيا تا كنم «صالح» از جان نماز
به خون شهيدان وضو مي كنم
پرواز
بار ديگر نوبت پرواز شد
بال جبرائيلي دل باز شد
جسم و جانم شد سبك برخاستم
شهپر انديشه ام شهباز شد
بال زد آنقدر تا هفت آسمان
تا چنين طبعم سخن پرداز شد
آنقدر خواندم غزل هاي فراق
تا وجودم شعله آواز شد
مثل شاهيني دلم در آسمان
با ستاره همدم و همراز شد
گم شدم در آسمان بيكران
لحظه شيدائيم آغاز شد
پي نوشت ها :
1-براي دو يار همرزمم شهيدان حميد شاهيد شهيد هويزه و حسين احمدي كه در نبرد نابرابر هويزه با هم بوديم...
2-نذر شهيد ناصر قدياني
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}